محل تبلیغات شما

داغ عشق



امشب میونِ این همه تردید و فاصله
یکهو دلم هوای تو و خنده هاتو کرد
یکهو دلم گرفت ، زدم زیر گریه باز
بگذر شبی به خلوتِ این همنشینِ درد»


دارم دوباره پیشِ خودم حرف میزنم
با ناله ای ضعیف و لبهای نیمه جون
اصلاً حواسِ تو پیشم نبود و نیست
خون میرود نهفته از این زخم اندرون»


داره لباس توی تنم گریه میکنه
از من گرفته خواب و خوراک و چشای تو
میخوای بهم محل نده اما اینو بدون
من بر نخیزم از سرِ راهِ وفای تو»


آتیش زدی به خاطره هامون که چی بشه
خواستی دلم بسوزه و خاکسترت شود ؟
باور نمی‌کنی که چقدر دوست دارمت
روزی که جان فدا کنمت باورت شود»


پا میشم از خیالِ تو یک روز بی هوا .

عمری که رفته باشه غریبانه حیف نیست ؟
سایه نشسته گریه میکنه و من بهش میگم
خونی که ریخت از دل ما سایه حیف نیست» .؟






                               (( محسن گودرزی ))

از اینجا رد شدی و شد نگاهِ این اهالی تٓر
تو با زیباییٓت کردی مرا حالی به حالی تٓر

لبت ساوه ، تٓنٓت اهواز ، غرورت شهر کرمانشاه
هوای سینه ات از رشت و آمل هم شمالی تٓر

تو مانندِ شرابی که دل آزاری و دلخواهی
شبیهِ طعمِ سیگاری و شاید هم خیالی تٓر

ولی با این همه از من تو خیلی دور خیلی دور
تو کردی کاسه ی صبرِ مرا با غم سفالی تٓر
.

نه آوازی ، نه بارانی ، نه صبحی نه چراغانی
وٓ بعدِ رفتنت این کوچه شد انگار خالی تٓر .







                               (( محسن گودرزی ))

مانندِ دریا ، موجِ مویت دل سپردن داشت
سیبِ بهشتِ باغِ لبهای تو چیدن داشت

ای سبز آبی» چشم و ای دریا چمن» بانو
شیرین اگر مثل تو بود آن کوه کندن داشت .

مثل نفس نزدیک و اما چون سفر دوری
دنیای بی تو بی نهایت غصه خوردن داشت

از واژه های عصرِ دلتنگی پُری ای عشق
حتیٰ قلم در دستِ تو شوقِ نوشتن داشت

با چشمِ خود دیدم که روح از شعرهایم رفت
بعد از تو ترکیبِ غزل هایم فقط تن داشت

دنیا تو را از من گرفت ، بالاتر از این ؟ آه
دنیا مگر چیزی برای رو نکردن داشت ؟

تو جنگِ تحمیلی و من شهرِ پس از صلحم
من مانده ام ویران و آواری که یک زن داشت


 



                            (( محسن گودرزی ))
دستِ خودم نبود ، دچارم به زندگی
تا آمدم که پای گذارم به زندگی

حسی شبیهِ دشت در اندوهِ آفتاب _
در این غروبِ غمزده دارم به زندگی

ای بیکرانه های پُر از ابرهای تار
باران به من دهید ببارم به زندگی .

بیزارم آنچنان که خراسانم از مغول
کرمان شدم که چشم ندارم به زندگی .

هرگز کسی ندید که دارم چه میکشم .
افتاده است این همه کارم به زندگی .





                                          (( محسن گودرزی ))

عمری گذشت و سرد و زمستانیَم هنوز
با اشک های بعد تو بارانیَم هنوز .

چون قایقِ بلاکشیده ی در راه مانده ام
در گیر و دار آن شبِ طوفانیَم هنوز .

مشتاقِ پر گشودنم اما نمیروم
دلخوش به میله هایم و زندانیَم هنوز

هندوی چشم های تو لشکر کشیده اند
شاید به این امید که قربانیَم هنوز

در ذهن روشنت ورقم را نگاه دار
من دلخوشم که روی نگردانیَم هنوز

خاکسترم در آتشِ عشقت عزیزِ من
تا آن زمان که گرم پریشانیَم هنوز .

حیف از هبوطِ معجزه وارت رسول من
شرمنده ام که این همه شیطانیَم هنوز .




                                  
(( محسن گودرزی ))

آخرین جستجو ها

نان برنجی شکرریز Gerald's style gurloogemi فروشگاه ملیس شاپ مهندسی شیمی Scott's memory Rosina's notes incethoco demagcosul mashhad ninjutsu